محمدرضا تابش . نایبرئیس فراکسیون امید در ستون سرمقاله روزنامه شرق«تله مخالفان دولت و اصلاحات»نوشت:
معرفی گزینههای پیشنهادی برای تصدی وزارتخانههای دولت دوازدهم و حضور وزرا در مجلس، مباحث زیادی را در فضای سیاسی و رسانهای ایجاد کرده است. به نظر میرسد پیش از ورود به موضوع صلاحیت وزرای پیشنهادی، توجه به یک نکته ضروری است؛ نکتهای که احتمالا به دلیل فاصله چهارساله از مقطع انتخابات سال 92، از ذهن مردم و حتی نخبگان تا حدی دور مانده است. انتخابات سال 92 در شرایطی برگزار شد که دو نگرانی عمده پیشِروی نیروهای سیاسی علاقهمند به کشور و مردم وجود داشت؛ نخست فضای سوءتفاهم جدی میان بخشهای زیادی از جامعه با دولت و فشارهای فزاینده خارجی که هدف آن، فروپاشی سازمان اقتصادی کشور و بهزانودرآوردن ایران بود. دولت احمدینژاد نیز با عملکرد پراشتباه خود، زمینه را کاملا برای مؤثر واقعشدن طراحیهای بیرونی علیه ملت ایران فراهم کرده بود.
در آن روزها، با وجود مسائل خاص فضای سیاسی در دوران بعد از انتخابات دهم ریاستجمهوری، رئیسجمهور دوران اصلاحات و همه نیروهای اصلاحطلب و میانهرو، برای برونرفت از آن شرایط به یک اجماع ملی رسیدند و دکتر حسن روحانی بهعنوان نامزد اجماعی، مورد حمایت این جریانات قرار گرفت. مردم ایران نیز که خواهان زندگی در تراز ایرانیان و رشد و توسعه ایران در سایه صلح و مفاهمه با جهان هستند، از این اجماع حمایت کردند و دکتر روحانی با رأی 19میلیونی آنان، به جایگاه ریاستجمهوری رسید. لازم به گفتن نیست که اگر این اتفاق رخ نمیداد، تداوم فشارها و تهدیدهای خارجی و نابسامانیهای داخلی و کاهش سرمایه اجتماعی دولت، میتوانست ما را به چه نقطهای برساند. دولت یازدهم در شرایطی آغاز به کار کرد که «ابربحران»هایی مانند بیکاری و معیشت، محیط زیست، آب، آسیبهای اجتماعی و... مقابل دولتمردان قرار داشت. در حوزه سیاست خارجی نیز غلبه بر اجماعسازی علیه ایران در قالب ایرانهراسی، عزمی جدی میطلبید.
با درنظرداشتن این شرایط، حتما باید به رئیسجمهور و مردانش نمرهای پذیرفتنی داد. مردم نیز در انتخاباتهای پس از آن، تلاش کردند با وجود محدودیتها، چهرههایی را برگزینند که باور به مسیر اصلاحات و اعتدال داشته باشند. حال اگر اصلاحطلبان و دولت دوازدهم نتوانند این مطالبات را برآورده کنند، سرنوشتی شبیه اصولگرایان در انتظار آنها است که با وجود دراختیارداشتن قوای مختلف و سایر نهادها، نتوانستند کارنامهای پذیرفتنی از خود برجای بگذارند. ضرورت تداوم راهی که از سال 92 آغاز شد، امروز بیش از آن مقطع احساس میشود و همین ضرورت بود که بزرگان جریان اصلاحات و کشور را برای دعوت از مردم در راستای انتخاب دوباره روحانی و اصلاحطلبان در انتخابات شوراها، مجاب کرد.
شخصی در کشور پیدا نمیشود که منکر وجود کاستیها در عملکرد دستگاه اجرائی باشد؛ اما فضای عمومی کشور در مسیر درستی قرار گرفته و برنامه محوری و کار علمی، بهعنوان یک ضرورت پذیرفته شده است. همچنین نگاه جهان به ایران، تغییری جدی نسبت به گذشته دارد که ماحصل تلاش تیم دیپلماسی وزارت خارجه و حمایت ارکان نظام و مقام معظم رهبری از گرفتن بهانهها از دست بدخواهان ایران است. حال به فصل انتخاب کابینه رسیدهایم و مباحث مختلف درباره حمایتکردن یا حمایتنکردن رئیسجمهور دوران اصلاحات از کابینه مطرح شده است. مسئله اینجاست که وقتی ایشان از کلیت کابینه و رئیسجمهور حمایت کرده، به طریق اولی از وزرای منتسب به جریان اصلاحات هم حمایت میکند... .
چهرههایی که سالهاست پیش، حین و پس از دولت اصلاحات، در کنار او بوده و دارای توانمندیهای مدیریتی و علمی هستند و این ارتباط همچنان به خوبی ادامه دارد. این مسئله حتما باید مدنظر فراکسیون امید مجلس هم باشد تا مبادا در تله مخالفان اصلاحات بیفتند. برخی جریانات، بیمیل نیستند به دست خودِ اعضای فراکسیون امید، پروژه اصلاحطلبزدایی از دولت کلید بخورد. البته نمایندگان مردم بر اساس سوگندی که یاد کردهاند، در قبال موکلان خود مسئول هستند و هیچکس نمیتواند مجلس را از این حق خود محروم کند؛ اما نمایندگان حتما توجه دارند نباید از سر ناآگاهی یا خداینکرده مطالبات شخصی، از حساسیتهای مقطع فعلی برای کمک به دولت و وزرا در راستای غلبه بر مشکلات شایان توجه مردم غفلت کنند. این یک مطالبه عمومی از سوی مردمی است که با «امید» به رئیسجمهور و مجلس اعتماد کردهاند. میتوان با ایجاد کارگروههای تخصصی و بر اساس نظرات کارشناسی، برنامههای وزرای جدید را بررسی کرد و همچنین برای بهبود عملکرد وزرایی که در دولت یازدهم حضور داشتهاند، با آنان به تفاهم رسید. این همگرایی حتما باعث همافزایی در اجرا خواهد شد. نمایندگان با کلاننگری و درک شرایط خاص دولت و رئیسجمهور، حتما بنای همکاری و تعامل را با دولت در راستای رفع مسائل اساسی مردم دارند. درک درست وزرای پیشنهادی از مقتضیات امروز ایران و جهان، باعث خواهد شد تحول در ساختار فرسوده دستگاه اجرائی و استفاده از ابزارهای دولت مدرن برای افزایش کارآمدی و توسعه روزافزون ایران، در چهار سال پیشِرو اجرائی شود.
حذف واژه طلاق!
روزنامه اعتماد در ستون سرمقالهاش نوشت:
دولت در نظر دارد لايحهاي را به مجلس بدهد كه واژه طلاق از شناسنامه بانوان حذف شود. «رييس سازمان ثبت احوال از تهيه پيشنويس حذف واژه طلاق از شناسنامه زنان مطلقه خبر داد و گفت: درحال حاضر فقط واژه طلاق از شناسنامه خانمهايي كه عقد كردهاند اما دوشيزه هستند حذف ميشود. حذف واژه طلاق از شناسنامه خانمهاي مطلقه نياز به قانون دارد كه هر چند يك بار در مجلس شوراي اسلامي مطرح و رد شد، اما ما پيشنويس آن را تهيه كردهايم. همچنين يك عضو كميسيون اجتماعي مجلس گفت: اقدام دولت در ارايه لايحه حذف واژه طلاق از شناسنامه زنان مطلقه تصميم درست و تاثيرگذاري است. يكي از اثرات رواني و منفي در ذهن و وجود زنان واژه كلمه طلاق در شناسنامه است... حذف واژه طلاق از شناسنامه زنان مطلقه به منزله كتمان ازدواج نيست و اين امكان وجود دارد تا در صورت لزوم از ثبت احوال استعلام صورت گيرد.... دولت درصدد ارايه لايحهاي است كه زماني كه ازدواج منجر به طلاق شد واژه طلاق از شناسنامه حذف شود تا اثرات منفي را بر زنان باقي نگذارد. زنان بعد از طلاق به همسر قبلي خود تعلق ندارند لذا لزومي براي ذكر نام همسر در شناسنامه آنها وجود نخواهد داشت، بر اين اساس ميتوان با اتخاذ تدابيري واژه طلاق از شناسنامه حذف شود. نبود واژه طلاق اثرات مثبت روحي و رواني زيادي دارد و به نظر ميرسد اقدام دولت در ارايه لايحه حذف واژه طلاق از شناسنامه زنان مطلقه تصميم درست و تاثيرگذاري است.»
بارها تاكيد شده همانطور كه هر طرح عمراني بايد پيوست توجيهي داشته باشد و از نظر اقتصادي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي ارزيابي شود كه آيا انجام اين طرح به صرفه و به نفع جامعه هست يا خير، براي لوايح دولت نيز بايد چنين پيوستي نيز وجود داشته باشد. اگر دولت ميخواهد چنين لايحهاي را به مجلس بدهد، به طور طبيعي اين تصميم مبتني بر يك مجموعه استدلالها و گزارشها و مطالعات است كه خلاصه آن در قالب ضرورت و سود و زيان اين لايحه بايد مدون و به همراه آن ارايه شود. بنابراين انتظار ميرفت كه اين پيوست توجيهي در اختيار افكار عمومي قرار گيرد و به جاي اظهارات شفاهي كه در جاي خود مهم است، طرح توجيهي مكتوب نيز ارايه شود كه چنين نشده است.
با اين مقدمه به نظر ميرسد كه برخي ابهامات در موضوع وجود دارد و حتي اگر فلسفهاي هم براي اين كار باشد دوره و زمان آن گذشته است. دو علت براي ارايه چنين لايحهاي وجود دارد. اول نفي ضرورت ثبت رويداد طلاق در شناسنامه است. اينكه زن و شوهر پس از طلاق ارتباطي ندارند كه بخواهند در شناسنامه يكديگر ذكري از آنان شود. علت دوم پرهيز از عوارض برچسب طلاق براي زنان است كه در شناسنامه آنان قيد ميشود.
مورد اول يك راهحل اصولي دارد كه بسياري از كشورها در حال انجام آن هستند. برچيدن شناسنامه و حذف كليه مشخصات مربوط به ازدواج، طلاق و فرزندآوري و... انحصار اطلاعات شخصي در نام و نام خانوادگي، سال و محل تولد و نام پدر و كد ملي در يك كارت شناسايي است. با صدور كارت شناسايي و حذف شناسنامه اين مشكل حل ميشود. ولي با وجود شناسنامه موجود نميتوان طلاق را از آن حذف كرد. زيرا وقتي ازدواج ثبت ميشود، چگونه طلاق حذف ميگردد؟ يا اگر هر دو حذف شوند، وقتي فرزند ثبت ميشود، چگونه نام پدر و وضعيت تاهل زن نبايد ثبت شود؟ واضح است كه حذف شناسنامه به شكل موجود بهترين راه است كه هم ازدواج و هم طلاق براي زن و هم شوهر هر دو حذف ميشود و ديگر كسي انتظار ندارد كه از روي شناسنامه افراد به ازدواج قبلي آنان پي ببرد. ولي اگر اين تصميم براي پنهان كردن رويداد طلاق از شناسنامه زن يا مرد يا هر دو است بايد گفت كه اين اقدام حاصلي ندارد. زيرا اگر بيوه نبودن براي ازدواج (چه پسر و چه دختر) مطلوب طرفين ازدواج باشد، در اين صورت كليه شناسنامههاي سفيد را با ابهام مواجه كردهايم. در حقيقت افراد به همه شناسنامههاي سفيد بدبين ميشوند و همه را واجد احتمال رويداد طلاق ميدانند.
مهمتر اينكه اگر مطلقه نبودن براي يكي از دو طرف يا هر دو طرف مهم است، نبايد اقدامي صورت داد كه امكان پنهانكاري براي آنان بماند.
موضوعي كه دير يا زود برملا و موجب بحران در خانوادهها ميشود. اگر اكنون نيز طلاقهايي كه پيش از نزديكي رخ ميدهد را از شناسنامه حذف ميكنند به اين دليل است كه حالت بسيار استثنا هستند. بنابراين در هر اقدامي كه موجب از ميان رفتن شفافيت ميشود بايد پرهيز كرد. به ويژه اينكه شفافيت در اين زمينه مرتبط با حقوق ديگران است و امري خصوصي محسوب نميشود.
از سوي ديگر افزايش طلاق موجب شده كه از ارزشگذاري منفي درباره آن بهشدت كاسته شود. وقتي كه بيش از يك سوم ازدواجها به طلاق منجر ميشود، ديگر نميتوان از پديدهاي استثنايي سخن گفت. هنگامي كه طلاق در مناطق روستايي نيز رشد شتاباني دارد، چگونه ميتوان آن را نقطه ضعف جدي براي ادامه زندگي ديد، به طوري كه لازم باشد از شناسنامه حذف شود؟ اينكه گفته شد مراجعه به ادارات ثبت ميتواند پيشينه ازدواج و طلاق را نيز در اختيار قرار دهد، در عمل محقق نخواهد شد، زيرا اين پيشينه به افراد ديگري جز صاحب مشخصات داده نميشود. اصرار بر گرفتن آن نيز به منزله بياعتمادي نسبت به يكديگر خواهد بود و موجب كدورت ميان طرفين خواهد شد. با اين سرعتي كه در افزايش طلاق وجود دارد و در حال حاضر مناطق شمالي شهر تهران از هر دو ازدواج يكي منجر به طلاق خواهد شد، زمان زيادي نخواهد گذشت كه هنگام ازدواج بايد اصل را بر بيوه بودن طرف مقابل گذاشت، مگر آنكه خلافش ثابت شود. به علاوه حذف طلاق از شناسنامه اگر موجب پنهان شدن آن از منظر ديگران شود و به معناي آن باشد كه اين به نفع زن يا مرد بيوه است، در اين صورت بايد انتظار داشته باشيم كه طلاق افزايش پيدا كند، زيرا يكي از هزينههاي مهم آن از سبد هزينههاي طلاق حذف خواهد شد.
با وجود همه اينها، انتظار ميرود كه تهيهكنندگان اين لايحه، پيش از ارسال آن به مجلس، پيوستهاي توجيهي آن را در اختيار رسانهها و كارشناسان قرار دهند، شايد استدلالهاي آن پيوستها به گونهاي باشد كه توافق ديگران را نسبت اين لايحه نيز جلب كند.
پيام هاي يک پيکر بي سر
روزنامه رسالت در ستون سرمقالهاش نوشت:
اين روزها رسانه ملي، فضاي مجازي و رسانه هاي مکتوب پر از سخن يک پيکر بي سر است. اين روزها سخن از يک حماسه تاريخي است. سخن از «سر»بازي و «سر»داري است. اين روزها سخن از شهادت، ايثار، جوانمردي و شجاعت شهيد غريب و مظلوم، محسن حججي است. او کسيت که با سر بريده خود با ما سخن مي گويد؟ سخن او چيست؟ اين روزها سخن از گل سرخ و عطر ماندگار شهادت در جامعه ماست. اين جوانمرد نجف آبادي کيست که آتش در خرمن احساسات يک ملت افکنده است؟ اين پهلوان عرصه جهاد اکبر و اصغر کيست که همسر جوان او وقتي تن بي سر شويش را ديد، زينب وار نداي «ما رأيت الا جميلا» سر داد؟ اين شيرزن جوان نجف آبادي که کفو اوست در چه کهکشاني سير و سلوک دارد که زينب وار، پيام هاي حسيني همسرش را ترويج و تبليغ مي کند؟
اين قهرمان مبارزه با نفس متعلق به چه نسلي است که از زير آوار بمباران سه هزار کانال تلويزيوني ماهواره که شب و روز در اين مملکت امام زمان (عج)، لجن پراکني مي کنند، سر خود را بر کف گرفته و با اقتدا به مولايش امام حسين (ع) فرياد «هيهات مناالذله» سر مي دهد؟
انقلاب اسلامي ايران در آستانه ورود به دهه چهارم حيات خود تصويري از سربازان و جانبازان اسلام و قرآن را مي خواهد به نمايش بگذارد. شهيد حججي نماينده نسل چهارم انقلاب است. اولين پيام او رويش هاي بديع انقلابي و اسلامي در اين نسل است. اين نسل، تعريف جديدي از حيات طيبه، عبادت و نماز دارد و به تعبير شاعر انقلابي، محمد زارعي؛
زندگي يعني عبادت، زندگي يعني نماز
مرگ يعني والسلام، از سجده ات بردار سر
نسلي که شهيد حججي نماينده اوست در حال و هواي کربلا و عاشورا تنفس مي کند و سر خود را در شمار سرهاي بي تن ياران حسين (ع) جستجو مي کند. اين نسل آسماني با ماه و خورشيد و نيزه و سر، سخن ها دارد؛
آسمان! از ماه بالاتر نيز خورشيد را
نيزه را پايين بياور، نيست يار از يار سر
دل به يک دست تو دادم، سر به دست ديگرت
زير سر بگذار دل، يا زير پا بگذار سر
امروز پدر و مادر شهيد حججي، همسر و فرزند خردسالش نماد مقاومت و وارث نسلي هستند که انقلاب را پديد آورد، در دفاع مقدس خوش درخشيد. در فتنه 18 تير 78 و فتنه منافقين جديد در سال 88 از انقلاب، جانانه دفاع کرد و امروز براي جهاني شدن اسلام در منطقه و جهان مشغول «سر»بازي و «سر»داري است.
استکبار جهاني وقتي در برابر موج بيداري اسلام قرار گرفت، رفت در اعماق تاريخ اسلام، حرامياني را که به روي فرزند پيامبر در عاشورا تيغ کفر و الحاد و شرک کشيدند، از زير خاک بيرون آورد و تجهيز و مسلحشان کرد و به جان ملت هاي مسلمان و انقلاب اسلامي انداخت.
پاسخ به اين پليدي و پلشتي و خونخواري و قساوت چيست؟ شهيد حججي مي گويد جز با اقتدا به امام حسين (ع) و ياران او نمي توان در برابر اين پديده ايستاد. شهيد حججي به انقلابيون جهان اسلام و جوانان سلحشور ايران مي گويد چاره اي جز سپردن رگ هاي حنجر به خنجر دشمن نيست. اين راهبرد مباني پيروزي خون بر شمشير است که امام خميني (ره) بر اساس آن انقلاب اسلامي را بنا نهاد.
حاصل مرگ گل سرخ است عطر ماندگار
پس ملالي نيست از گل مي برد عطار، سر
شهيد حججي نشان داد کلمه به کلمه زيارت عاشورا در رگ هاي او جاري است. او صادقانه و با اخلاص، فراز آخر زيارت عاشورا را در سجده زمزمه مي کرد؛
«اَللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاکِرينَ لَکَ عَلى مُصابِهِمْ اَلْحَمْدُ للَّهِ عَلى عَظيمِ رَزِيَّتى اَللَّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَيْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَيْنِ الَّذينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ.»
وصيت شهيد حججي به پدر و مادر و همسرش و از همه مهم تر به فرزندش، وصيت او به همه ماست. اين وصيتنامه را بايد چندين بار خواند تا لايه هاي لطيف و پاک انديشه محسن را به ادراک نشست. او در وصيتنامه اش نوشته است؛ تصويرم را ببريد پيشکش رهبر عزيز، امام سيد علي خامنه اي و فرمانده ام حاج قاسم کنيد و به رهبرم بگوييد که «اگر در بين مردمان زمان، خودت و کلامت غريبند، ما براي اجراي فرمان شما آمده ايم و آماده ايم تا سرمان برود و سر شما سلامت باشد.» او خطاب به مادرش در وصيتنامه گفته است؛ مادرم! سرم را به دست گير و سرافراز باش چون
«ام وهب». او خطاب به همسر عاشورايي خود در وصيتنامه اش نوشته است؛ همسرم! مي دانم و مي بينم دست حضرت زينب (س) قلب آشوبت را آرام مي کند. همسرم! شفاعتي که همسر وهب از مولا اباعبدالله (ع) شرط اجازه ميدان رفتن گذاشت، طلب تو. او نوشته است؛ روي زميني نيستم که مي بينيد، منتظر روضه قتلگاهم. اينجا «رضاً برضاک» را مي خواهم زمزمه کنم. من مولاي بي سر را مي بينم که همدوش زينب آمده اند... حراميان در شعله هاي
شرارت مي سوزند و من سر بي پيکرم را مي گذارم براي گمنامي براي خاک زمين...
اين ابرمرد تاريخ ما شهيد محسن حججي با اين وصيتنامه حماسي چه مي کند؟! همه تاريخ عاشورا و کربلا و مصائب آل الله را با سر بريده خود به تفسير نشسته است. چهره نوراگين او را بايد به خاطر بسپاريم. او فقط يک رزمنده سپاهي مدافع حرم نيست، او مفسر قرآن، روايات و سيره پيامبر اعظم (ص) است. او با رگ هاي بريده خود، با ملت ما و نسل جديد انقلاب، سخن مي گويد. اي کاش رئيس جمهور ما به نمايندگي از ملت، از اين زبان گوياي اسلام با يک پيامي تجليل مي کرد.شهيد حججي به شرحي که در اصل يکصد و بيست و يکم قانون اساسي که به سوگند رياست جمهوري مشهور است مصداق عيني پاسدار مذهب رسمي و پاسدار نظام جمهوري اسلام است. او خودش را وقف اعتلاي کشور و ترويج دين و اخلاق کرد. او با خون پاک خود از مرزهاي شرف و استقلال کشور حراست کرد. او را بايد به حق، رئيس جمهور اين ملت ناميد، چرا که آراي او در صندوق قلب هر ايراني مسلمان ريخته شده است. اين آراء، اقليت و اکثريت ندارد. کافي است نگاهي به رسانه هاي کشور بيندازيد و آن را ببينيد.
رمز و راز لقاء خونین محسن
روزنامه كيهان در ستون سرمقالهاش نوشت:
«شهید محسن حججی» یلهمردی که جهان را بهت زده کرده است. یکی از آنان که تاریخ بشریت را برای همیشه تحت تأثیر خود قرار میدهند. «محسن حججی»، آری جوانی 26 ساله که روزها پیش از اسارت و شهادت، تمام جزئیات صحنهای که قرار است در آن به شهادت برسد را تصویر کرده است: «دستهایم بسته است، رو به دوربین ایستادهام، رو به همه شما، حرامزادهای خنجر به دست است و دوست دارد که من بترسم و حالا که اینجا در این خیمهگاهم، هیچ ترسی در من نیست» و در عین بیترسی از مرگ، عزیزترینش «علی» را یاد میکند تا معلوم شود اگر در آسمان است برای تنآسایی و حتی عیش معنوی نیست. بله «اینجا بوی دود و خون میآید. کمکم انگار لحظه دیدار است ولی در این لحظههای آخر که حرامیان دورم کردهاند، میخواهم قصه بگویم و قصه که میگویم کمی دلم هوایی علی کوچولویم میشود» بعد شروع میکند به گفتن قصه روضههای آقا اباعبداللهالحسین علیهالسلام.
شهید حججی در شرح آنچه او را وادی به وادی به معرکه عاشورا و در نزدیکی میدان صفین کشانده سخن میگوید و به واقع معلوم میشود او به دقت برای چنین صحنهای انتخاب شده است. این شهید میگوید در سال 85 «آنقدر به مادرمان حضرت زهرا متوسل شدم تا در اوج جوانی مسیری را برایم روشن کند. این مسیر آشنایی با شهید کاظمی و حضور در مؤسسه فرهنگی کاظمی بود... انگار حاج احمد دستم را گرفت و ره صد ساله را به سرعت پیمودم و آنگاه که زمان سربازیام فرا رسید، خدمت در مناطقی دورافتاده را انتخاب کردم» بعد قصه ازدواجش را اینطور شرح میدهد: «به واسطه شهدا با دختری آشنا شدم و خدا را شاکرم که حاج احمد از دختران پاک دامنش نصیبم کرده است؛ همنام حضرت زهرا سلامالله علیها»! جالب شرط دو طرف در این ازدواج است «این خانواده شرطشان این بود که به دلیل نداشتن فرزند پسر برایشان فرزند با ایمانی باشم و از این رو دختر مؤمن و پاکدامنشان را با مهریهای ساده به عقدم درآوردند و من هم تنها خواستهام از ایشان مهیا کردن زندگی برای رسیدن به سعادت و شهادت بود».
ادامه مسیر این شهید حضور در سپاه است که این را نیز وامدار حاج احمد کاظمی است: «یکی از راههای رسیدن به خداوند متعال و قرار گرفتن در مسیر اسلام و انقلاب، عضویت در سپاه است و همین جا بود که باز حاج احمد کمکم کرد و لیاقت پوشیدن لباس سبز پاسداری را نصیبم نمود» و چیزی نمیگذرد که معرکه جنگ احزاب در سوریه درمیگیرد و او وارد این وادی میشود. اما جدای از انگیزهای که در دفع متجاوزان و متجاسران دارد، هیچ چیزی جز لقاء خونین محبوب او را راضی نمیکند و در درد دل با مادرش میگوید: «مادر جان اولین باری که به سوریه اعزام شدم دریچههای بزرگی به رویم باز شد، اما نمیدانم اشکال کارم چه بود که خداوند مرا نخرید و از این رو وقتی بازگشتم چهل روز به جمکران رفتم و از خداوند طلب باز شدن مسیر پروازم را کردم، تا اینکه یک روز فهمیدم مشکل رضایت مادر است» جالب این است که شهید از مدتها قبل چنان به شهادت خود و جایگاه والایش در عقبی یقین دارد که تردیدی در داشتن مقام شفاعت نمیکند.
او برای جلب رضایت مادرش نجوای عجیبی دارد و استدلالهای او همه رنگ و بوی فاطمه زهرا سلامالله علیها دارد. او خطاب به مادرش میگوید: «تصمیم گرفتم و آمدم به دست و پای تو افتادم و التماست کردم و گفتم مگر خودت مرا وقف و نذر خانم فاطمه زهرا-س- نکرده و نامم را محسن نگذاشتی؟ مادر جان حرم حضرت زینب(س) در خطر است اجازه بده بروم... نکند لحظهای شک کنی به رضایتت که من شفاعت کنندهات خواهم بود و اگر در دنیا عصای دستت نشدم در عقبی نزد حضرت زهرا-س- سرم را به دست گیر و سرافراز باش چون ام وهب»! و دست آخر مینویسد: «حالا انگار سبکتر از همیشهام و خنجر روی بازویم نیست و شاید بوی خون است که میآید، بوی مجلس هیئت مؤسسه و شبهای قدر و یاد حاج حسین بخیر که گفت مؤسسه خون میخواهد و این قطرهها که بر خنجر میغلتند ارزانی حاج احمدی که مسیر شیبالخضیب شدنم را هموار کرد... روی زمینی نیستم که میبینید؛ ملائک صف به صفند کاش درد پهلویم ساکت نمیشد و حالا منتظر روضه قتلگاهم؛ حتماً برایتان سخت است ولی برای من نور سید و سالار شهیدان، دشت را روشن کرده است. اینجا رضاً برضاک را میخواهم زمزمه کنم. انگار پوست دستم را بین دو انگشت فشردند و من مولای بیسر را میبینم که همدوش زینب آمدهاند و بوی یاس و خون درهم آمیخته است.»
میدانم این یادداشت نیست اما چه کنم درباره چه بنویسم که در اندازه نوشتن از شهید زهرایی، زینبی و حسینی باشد و درباره این «محسن بزرگ» چه بنویسم که با نوشته خود او برابری کند. کدام واژگان؛ کدام عبارت؟ کدام معنی؟ کدام اشاره؟ میتواند در برابر واژگان و خطوط معنایی آن عرض اندام کند. چه بگوئیم درباره جوانی که چون به بلوغ میرسد به صدیقه طاهره متوسل میشود و او محسنش را به «حاج احمد کاظمی» میسپارد. بعد برای سربازی به نقطهای دوردست میرود تا بندگانی را شاد گرداند و بعد دلش هوایی سپاه میشود و باز شهیدی بزرگ دستش را میگیرد و چون گاه ازدواجش میرسد با واسطه شهیدی با زهرایی مومن و پاکدامن آشنا میشود که ثمره آن دو چیز است «علی» و «شهادت». بعد به سوریه میرود و چون شهید نمیشود چهل روز به جمکران میرود تا به او میفهمانند که مشکل عدم رضایت مادر است و او با ادبیاتی که مادر با آن انس دارد رضایت مادر را میگیرد و چندباره راهی کربلای زمان میشود و دست آخر صحنه عجیب و پررمز و راز و پرماجرای خویش را به تصویر میکشد با همه جزئیات آن و بر او همانگونه میگذرد که پیش از آن روایت کرده است و او به مرتبهای میرسد که در گمان نمیگنجد و خود مصداق کاملی میشود از آنچه حق است و افشا میکند هر آنچه باطل است!
چه میتوان گفت از این جوان و از آنچه از او به ما رسیده و آنچه در وجود او تجلی پیدا کرده است. خود شهید میگوید ره صد ساله را یک شبه طی کرده است و این ادعایی نیست که هر عارفی توان بیانش و درکش داشته باشد. شهید حججی میگوید در اوان جوانی و با عنایت شهید کاظمی ره صد ساله را یک شبه طی کرده است و او این را برای خودنمایی نمیگوید که در مرتبهای بسیار بالاتر از آن است. کدام انسان را میتوان یافت که چهل روز در محراب بست ذکر بنشیند تا خدا راه شهادت را به رویش بگشاید و خدا بگشاید، گشودنی که عبرت زمان و حجت آدمیان باشد!
وقتی وصیتنامه شهید را میخوانیم با غوغایی مواجه میگردیم که حقیقت آن را درک نمیکنیم از یک طرف عشقی شعلهور، از یک طرف عقلی استوار، از یک طرف بصیرتی به تیزی الماس، از یک طرف عرفانی تا نهایت خدا و از یک سو ملاحتی نرمتر از برف و گلبرگها! واقعا عقل دیوانه میشود چو به این ساحت لامکان و لازمان نزدیک میشود این چه رازی است که شهید محسن حججی از خداوند طلب میکند تا شهادتی زهرایی از یک سو، زینبی از سوی دیگر و حسینی از دیگر سو داشته باشد از این رو او اسیر میشود تا تداعی اسارت زینب بزرگ باشد، به پهلویش تیر میخورد قبل از آنکه به شهادت برسد تا تداعی پهلوی مجروح صدیقه طاهره(س) باشد و دست آخر در سرزمینی بین صفین و کربلا، حسینوار سرش از قفا بریده میشود و به سرعت به داستان عالم و آدم تبدیل میگردد. در واقع گویا محسن حججی در 16 مردادماه 96 ماموریت دارد تا از آنچه بر اولیاء الهی در صدر اسلام رفته و از مظلومیتهای آنان غبارزدایی کند و به یاد همه آورد که حکایت کربلا و عاشورا به انتها نرسیده و در سینه زمان و زمین جاری است ببینید محسن حججی را تا بدانید.
محسن حججی بدون کمترین تردیدی به مادرش میگوید اگر در این دنیا عصای دوران پیریات نشدم، در آن دنیا شفیع تو خواهم شد و سپس اشاره به داستان وهب بن عبدالله میکند و به مادرش میگوید روز قیامت سرم را در دستانت قرار ده تا نشان روسفیدیات باشد نزد حضرت زهرا و حضرت زینب (سلامالله علیهما). این چه حجت بالغهای است؛ مگر محسن نمیداند که مادر در نزد خداوند چه جایگاهی دارد که از شفاعت فرزند از مادر سخن میگوید؟ و مگر چه رازی در گوشش زمزمه کردهاند که چند سال پیش از شهادت خود میداند که چون وهب سرش را خواهند برید؟ کدام عقل و ابزار عقلانی از پس این محاسبه برمیآید؟ ما چه بگوییم جز اظهار شرمندگی و اعتراف به نادانی؟ تردید نداریم که ما در این قافله و طایفه نیستیم ما فقط آنان را دوست داریم ولی چه میدانیم حقیقت وجودی جوانی که وقتی ازدواج میکند قبول شهادتش را توسط عروس و خانواده او را شرط میکند و چه میدانیم از حقیقت عروس و خانوادهای که این را میپذیرند و به اندک مهریهای قناعت میکنند. اینها چه کسانیاند و ما چه؟ در این دیار اگرچه انسانهایی به عمق و اوج محسن حججی زیاد نیستند و بلکه کم هستند اما هستند مسلما هنوز هم در اندازهای بالاتر یا پایینتر از محسن حججی و خانواده او داریم و تردید نمیتوان کرد که اینها همان اولیاءالله هستند که خداوند میگوید آنها را در بین بندگانش مخفی کرده است و امام صادق علیهالسلام میفرماید مراقب باشید در بین مردم، اولیاء الهی قرار داده شده که با رنگ و لباس شناخته نمیشوند مبادا انسانی را کوچک بشمرید شاید هم او یکی از اولیاء الهی باشد.
نظر شما